آنچه از عشق و وفا در خاطر است هرسه شنبه در سرای شاطر است
چرا سه شنبه؟!
کمتر کسی است که با هنر آشنا باشد و نام محفل سه شنبه های خانه شاطررمضان را نشنیده باشد .
نانواها یک نصف روز تعطیلی داشتند. تعطیلی دکان شاطر رمضان سهشنبه بوده و روی این اصل مهمانان سهشنبهها به خانه شاطر میآمدند و این مهمانیها به اسم سهشنبه معروف شد.
شاطر وقتی پنجساله بود پدرش را که سوهانکار بود و پایههای منقل را سوهان میزد از دست داد. برادر بزرگ شاطر رمضان یک نانوایی نان سنگکی در کوچه پشت شهرداری، در محله دروازه دولت داشت که وی از هفتسالگی در آنجا پادویی میکرد تا اینکه در دوازده سالگی شاطر شد.
شاطر رمضان در یک نانوایی پشت شهرداری اصفهان در کنار خانه تئاتر اصفهان به کار پختن نان مشغول بوده است.
ازاین تئاتر، صدای موسیقی میآمده و گاهی شاطر دست از کار میکشیده و به موسیقی گوش میداده و برادرش که همانجا کار میکرده به او میگفته «رمضون وانیسا، بپز» تا اینکه یک روز غلامرضا خان سارنج برای خرید نان میآید.
غلامرضا سارنج
شاطر کمانچه او را لای قبایش میبیند و از پشت تنور بیرون میآید و به او میگوید که «آقا این چیه؟» غلامرضاخان هم میگوید که کمانچه است. بعد شاطر میگوید که «میاین خونۀ ما به من یاد بدین؟» و غلامرضا خان هم جواب میدهد که بله میآیم. شاطر دوباره میگوید که «نیم ساعت بشینین من خمیر را تموم کنم با هم بریم خونه، من بعدازظهر تعطیلم.»
بهاینترتیب داستان خانه شاطر رمضان از همانجا شروع میشود و غلامرضا خان سارنج که یک کمانچهاش هم در این خانه است و جفت دیگرش در موزه لوور است، روزهای سهشنبه به خانه شاطر میآید. به دنبال غلامرضاخان سارنج، شعبان خان پدر جلیل شهناز میآید و یکییکی همه پشت سر هم به این خانه میآیند و هریک دیگری را با خود به این خانه آورد تا کار بهجایی میرسد که دیگر سهشنبهها عادی میشود.
شاطر رمضان از همان زمان و از سن ۱۶ سالگی شروع به نواختن کمانچه میکند.
این مرد عاشق موسیقی بود. یک مقدار آرشه کشیدن را یاد میگیرد اما شنوندۀ خوبی بود و خودش هم میگفت «من شنوندۀ خوبی هستم». نه دستگاهها را میشناخت و نه سررشتهای درباره موسیقی داشت، ولی موسیقی را دوست داشت ،گویی موسیقی در خون او بود.
از راست به چپ جلیل شهناز و شاطر رمضان
شاطر میگفت «شاطر، نصرت است و من وردست او هستم.» نصرت، همسر شاطر بود و شاطر میگفت «کارِ او اصل است. این کارها که من میکنم، جیکجیک گنجشک نارون است.»
نام همسر شاطر ،نصرت بانو بود و پنج سال جلوتر از شاطر فوت کرد
سابق آلات موسیقی را خیلی بد میدانستند. آن موقع ماشین کم بود و پیاده و یا با درشکه به اینجا میآمدند و اگر کسی سازی بهدست فردی میدید، بچهها دورهاش میکردند و برایش هو میکشیدند و میگفتند: «مطربه رو». برای همین نصرت بانو به استقبال هنرمندان رفته و سازهای آنها را لای چادرش میگذاشت و با خودش به خانه میآورد تا کسی ساز را نبیند.
کاسبی شاطر آنچنان نبود که مرغ و بریان بدهد و آبگوشت هزینه کمتری داشت، برکت هم داشت.
و از مهمانان با آبگوشت دست پخت نصرت بانو ونان سنگک پخته شده در دکان شاطر رمضان پذیرایی میشد.
شاطر یک طاقه پارچه خریده بود و زیرشلواری از اندازۀ کوچک تا بزرگ دربقچه ای وجود داشت. مثلاً بزرگترین زیر جامه مال آقا جلیل شهناز بود! آقا حسن کسایی، تاج و خیلیهای دیگر هر کدام یک زیر جامه داشتند. عکسهایش هست که مثلاً آقای تاج با کروات نشسته و زیر جامه پایش است! آنها آنقدر در این خانه راحت بودند که کسی نباید با شلوار بیرون مینشست، باید با زیر جامه مینشست.
تاج اصفهان خواننده